Thursday, August 27, 2009

براستي كه فرشته شب نامهرباني هايش را فرياد مي كند

و من در باد هاي سركش رقص مي كنم
چون درخت بيد مي خندم
و مي گريم و زجه ميزنم .
بگو رسالت كذب را آغاز مي كنم تا رخ بنمايد تاريخ
بياد آور آن زمان كه احمد را به شراب حرام مهمان كردم و مسيح را حسن كينه آموختم و مريم باكره را رقص عرياني بگو آنكس كه سر ترس خويش را بيابد رستگار است